باد شرقی

Sunday, December 31, 2006

وبلاگ نویس کوچولو

این پسر کوچولو قرار است در آینده وبلاگستان فارسی را بترکاند
پس به کامنتی دلگرمش کنید

صدام حسین اعدام شد.قطعن او یکی از پست ترین افرادی است که جامعه بشری تا کنون به خود دیده است.صدام عامل اصلی از میان رفتن شمار زیادی از بهترین جوانان این مرز و بوم و همچنین یکی از عوامل تیره روزی ملت عراق است.او باعث شد بهترین سال های زندگی ما در ترس و دلهره و اضطراب سپری شود.هم او بود که نعمت زندگی را از برادرم, و لذت داشتن برادر را از من سلب کرد.قاعدتن همین مورد آخری باید برای خوشحالی من از اعدام دیکتاتور عراق کفایت کند.اما واقعیت چیز دیگری است.به شخصه با اعدام صدام مخالف بودم.نه به این دلیل که او را مستحق اعدام نمی دانستم ,و نه به این دلیل که با مجازات اعدام مخالفم ;به این دلیل که معتقدم صدام باید به فراموشخانه تاریخ سپرده می شد
شاید پوسیدن در گوشه زندان و در فراموشی, بدترین مجازات برای یک دیکتاتور باشد
کاری که با اوجالان (بدون این که قصد مقایسه این دو را داشته باشم) کردند.از آخرین باری که نام اوجالان را شنیده بودید چقدر می گذرد؟منظورم روشن است؟
اعدام صدام, او را برای بسیاری تا حد یک قهرمان ارتقا می دهد.باید در این اقلیم زندگی کرده و کسانی را که قائل به مردانگی صدام هستند دیده باشید تا درک کنید چه می گویم
واقعن مردانگی چقدر تعاریف متناقضی دارد

Saturday, December 23, 2006

سفرنامه 4

تقریبن همه توصیه کردند که از راه مستقیم که از دره قاسملو(همان قاسملوی معروف) می گذشت, نگذریم و از طریق جاده نقده به ارومیه برویم.ما هم از آژانس یک ماشین گرفتیم و با او شرط کردیم که از راه نقده-که قدری طولانی تر است-برود.کمی که از شهر خارج شدیم, راننده اعلام کرد که بنزین کافی برای عبور از مسیر نقده ندارد (در نواحی مرزی برای جلوگیری از قاچاق سوخت شب ها پمپ های بنزین تعطیلند)وجاده قاسملو هم یخ زده و با این لاستیک های صاف و بدون زنجیر چرخ ,عبور تقریبن غیر ممکن است.عملن سه راه بیشتر نداشتیم:شب را در اشنویه بمانیم (همین یک ماشین را هم به زور پیدا کرده بودیم) پیه ماندن در جاده را به تن بمالیم و یا خطر سقوط در دره را به جان بخریم.برای ما راه های دوم و سوم به اولی ارجحیت داشت. می ماند دو راه.وقتی که آن راننده آن قدرمشنگ بود که ما را در چنان موقعیتی قرار دهد, ما هم آن قدر دیوانه بودیم که انتخاب را به خودش واگذار کنیم.و البته او دیوانه تر از آن بود که فکرش را می کردیم چون که راه سوم را انتخاب کرد.اتومبیل عملن روی جاده می لغزید.راننده محترم هم یا می خواست شجاعتش را –به زعم خودش_ به رخ ما بکشد, یا دچار سادیسم حاد مزمن بود; چون که در تمام مدت از خطرات فراوان آن مسیر برایمان داد سخن می داد.به هر حال به خیر گذشت.یکشنبه را در ارومیه بودیم.دو شنبه صبح از ارومیه به تهران و از تهران به اهواز پرواز داشتیم.آقا عجب فرودگاهی دارد این ارومیه.اولن تک تک مسافرین برای دریافت کارت پرواز, باید با در دست داشتن کارت شناسائی در مقابل کانتر حضور پیدا کنند.اما قصه اصلی عبور از گیت بازرسی است.چشمتان روز بد نبیند; حتا کمر بند و کفش هایتان را هم باید روی دستگاه ایکس ری قرار دهید.چنانچه قصد سفرهوائی از طریق ارومیه دارید از شب قبل سبزی و دیگر مواد خوراکی آهن دار مصرف نکنید; وگر نه مجبورید روی دستگاه ایکس ری بخوابید.از ما گفتن.نگوئید نگفتی

Wednesday, December 20, 2006

سفرنامه 3

صبح پنج شنبه بیست و سوم آذر حرکت کردیم به سمت اشنویه.یک شهر کوچک و فوق العاده محروم مرزی در جنوب غرب ارومیه.عصر جمعه, درست زمانی که در کمال نامردی کسی را جلوی دوربین نگه داشته بودیم تا چیزهائی بگوید, چنان برفی باریدن گرفت که ظرف پنج دقیقه تمام شهر سفید پوش شد.خلاصه این که به تلافی هوای خوب تبریز و ارومیه عنایت خاصه هوا شامل حال دهان هایمان شد.در بخشی از شهر که تفریح گاه آن به حساب می آید, اسباب شکنجه روحی بعضی از دوستان مهیا بود.دیدن قوطی های خالی انواع مشروبات الکلی آن هم به تعداد فراوان کف دوستان الکلی را بریده بود.اتفاق جالب اما شنبه شب هنگام بازگشت به ارومیه افتاد
ادامه دارد

Wednesday, December 13, 2006

سفر نامه 2

اين جا اروميه است.كافي نتي در مركز شهر.از فرط زيادي كار و فشار عصبي در آستانه انفجارم.دوشنبه شب هفته قبل رفتم تهران و صبح سه شنبه به سمت تبريز پرواز كرديم.اين اولين سفرم به منطقه شمال غرب است
تصورم از تبريز چيز ديگري بود.خودم را براي سرماي كشنده آماده كرده بودم, اما اصلن از اين خبر ها نبود
يا همه چيز عوض شده, يا يك عمر در كتاب ها اباطيل تحويلمان داده اند
آشناياني كه تلفني از آب و هوا مي پرسيدند, جواب هايم را به حساب نزديكي اهواز به آبادان مي گذاشتند; اما به تمام خرده شيشه هاي ري بن هاي شكسته شده در ديار آبادان, هواي تبريز چيزي بود در مايه هاي اهواز خودمان(كور شوم اگر ذره اي اغراق كرده باشم). يك بار هم تلاش كردم از يك كافي نت, بلاگ را به روز كنم اما سرعت آن قدر پائين بود كه حتا ميل هايم را هم نتوانستم چك كنم
به هر حال ديشب بعد از هشت روزتبريز را ترك كرديم و به اروميه آمديم, تا فردا صبح به سمت اشنويه حركت كنيم
اين جا هوا از تبريز هم گرم تر است
الآن هم شانس بزرگي كه شما آورده ايد اين است كه از شدت استرس, آدرنالين خونم در حال فوران كردن از گوش هايم است وگر نه معلوم نبود چقدر مي خواستم روده درازي كنم

Saturday, December 02, 2006

برای انجام یک کار فوری به اهواز بر گشتم.فقط برای 3 روز.با کلی سوغات از جمله یک سرما خوردگی ملس

با بارش ناگهانی برف در سولقان در روز آخر کار, شد آن چه که می خواستیم.یک فضای لطیف و شاعرانه که انگ صحنه های فیلم بود و البته دهان این بچه جنوبی را هم مورد عنایت خاص قرار داد

حالا در این دو سه روز باید با جسم بیمار کار نسبتن سنگینی را که سفارش گرفته ام تمام کنم.چه شود!!؟؟