باد شرقی

Tuesday, April 25, 2006

همین چند دقیقه قبل زیر باد کولر-بر باد کولر تاکید می کنم - در حال تماشای مسابقات اسنوکر قهرمانی جهان بودم که ناگهان تصویر ماهواره قطع شد. در پی جستجوی علت به تراس رفتم که نگاهی به بیرون بیاندازم.جل الخالق; اینجا اهواز است یا یک جزیره استوائی؟توفان شدید به همراه شلاقی از باران.اهواز؟ باران؟ این فصل سال؟اینجوری؟خدا به دور, دوره آخرالزمونه.و ده دقیقه بعد که برای بررسی مجدد وضعیت می روم تنها اثری که از آن توفان به جا مانده, خیسی خیابان ها و پشت بام هاست.انگار که خواب دیده ام.دوباره آفتاب داغ اهواز.دوباره جیک جیک گنجشک ها و غرش کولر های گازی.هوا رسما دیوانه شده.مثل خیلی از آدم ها.انگار شرایط اقلیمی در حال تغییر است.شمال هوا چطور است؟ خشکسالی, گرمائی, چیزی گزارش نشده؟

...............
پی نوشت: این رو هم ببینید.اینجا داره شبیه وب سایت اداره هواشناسی خوزستان می شه

Saturday, April 22, 2006


بالاخره لیگ امسال تمام شد و استقلال قهرمان آن.حق به حقدار رسید.این مطلبی است که تقریبا همه -از دو آتشه های آبی تا آنهائی که عملکرد تیم محبوبشان جائی برای دفاع باقی نگذاشته بود و به همین جهت دلخوش بودند به این که استقلال قهرمان نمیشه -به آن اذعان دارند.فوتبال این فصل استقلال در تاریخ فوتبال ایران بی سابقه است.محکم روان و زیبا.بر زیبائی تاکید دارم چون جوهر جذابیت فوتبال است.ضمن این که تیم های دیگری هم بودند که خوب بازی می کردند مثل پاس اما نه زیبا.از همه این ها گذشته, تیمی که به تنها ئی بیش از 100 هزار تماشاگر را به ورزشگاه بکشاند شایستگی قهرمانی ندارد؟
به هر حال به نظر میرسد ناکامی هایمان در لیگ قهرمانان آسیا امسال به پایان برسد.لا اقل امیدمان بیشتر از سالهای قبل است

Friday, April 14, 2006


درختان
چونان آرزوی زمین
بر نوک پنجه ایستاده اند
تا در آسمان نظاره کنند

رابیندرانات تاگور

Wednesday, April 12, 2006


هاشم بدری انسان فوق العاده ای است. نقاش جانباز و مبدع سبک خاصی در نقاشی که فرانسوی ها نام بدریسم بر آن گذارده اند.برای خلق یک شاهکار هنری تنها به یک ورق کاغذ سفید, تکه ای شمع, مقداری رنگ و چند کاردک نیاز دارد.بعد از دقایق اندکی اعجازی از رنگ بر سطح سفید شکل می گیرد.باور کردنی نیست.فقط باید ببینید. اما آنچه او را - اقلا برای من - متمایز می کند نه تخصص بی بدیلش در کشیدن تنه و برگ درختان آن هم با استفاده از کاردک و نه تبحرش در کشیدن فیگوراتیو های زیبا, بلکه احساس فوق العاده و یگانه اش است. به شخصه چنین احساس نیرومندی را در هیچ کسی ندیده ام و حتا برایم قابل تصور هم نبوده است.تصور کنید کسی را که با درختان حرف می ز ند, با آن ها دوست می شود و برایشان نامه می نو یسد. هنگام حرف زدن از درخت چشمانش پر از اشک می شود و این همه در حالی است که کوچکترین نشانه ای از غل و غش و اداهای روشنفکر مابانه در گفتار و رفتارش دیده نمی شود
قضیه وقتی جالب تر می شود که بدانیم او فرمانده یک تانک نظامی بوده است. بدری عاشق درخت است و همان گونه که اشاره شد تخصصش در کشیدن تنه درخت. در گوشه اتاق کار محقرش انبوهی از شاهکار هایش - کوچک ترین اغراقی در استفاده از این واژه وجود ندارد - انباشته شده که با آن ها زندگی می کند
متاسفانه بدری در ایران چندان شناخته شده نیست.شک دارم که تعداد زیادی از شما نام او را شنیده باشید.و این در حالی است که او در محافل هنری فرانسه -جائی که استعدادش کشف شد - طرفداران پر شماری دارد
یک سال پیش هنگام تولید فیلم مستندی از زندگی بدری, چند روزی از نزدیک با او در ارتباط بودم.آن موقع به واسطه شیمی درمانی و رادیو تراپی در وضعیت جسمانی بسیار بدی قرار داشت. امروز از دیدن این که این بمب روحیه تا حد زیادی سلامتی اش را باز یافته بی اندازه خوشحال شدم
.............
پ . ن: زیادی احساسی شد.نه؟ چاره ای نیست. در مورد بدری جور دیگری نمی شود نوشت.

Saturday, April 08, 2006


خوانندگان باد شرقی از این به بعد از شر افاضات سینمائی من در اما نند . نوشتن با نور عنوان وبلاگ جدیدی است که به سینما به شکل عام و نور و تصو یر به شکل خاص می پردازد. ببینید; ضرر ندارد. یا لا اقل امیدوارم ضرر چندانی نداشته باشد

Sunday, April 02, 2006

حال گیری


امروز طبیعت خوزستان به بسیاری از دوستدارانش یک ضد حال اساسی زد.یک رگبار سی دقیقه ای ظهر گاهی تمام رشته های جماعت سیزده به در رو را پنبه کرد.و البته بعد از به هم ریختن کاسه و کوزه ملت, آن چنان تازگی به هوا بخشید که در این اقلیم بی سابقه است.اگر چه این اتفاق برای ما که ترجیح داده بودیم مثل هر سال سیزده را به در نکنیم خیلی هم خوشایند بود, اما فقط خدا می داند در دل کسانی که از مدت ها قبل برای امروز برنامه ریزی کرده بوده اند چه می گذرد
..............
پ. ن: نطقم باز شد

Saturday, April 01, 2006

عجز نامه

نمی دانم چه ام شده!دست و دلم به نوشتن نمی رود.پروژه ای که پیش تر گفته بودم روز 29 اسفند تمام شد و از آن موقع هر کاری می کنم اینجا مطلبی بنویسم, نمی توانم.می دانم که به احترام خوانندگان و دوستانی که به باد شرقی سر می زنند باید به روز باشم.می دانم که وبلاگ نباید مدت طولانی بدون مطلب جدید بماند.اما آن بخش از مغزم که امور مربوط به نوشتن را به عهده دارد -البته نه هر نوشتنی,نا سلامتی الآن هم دارم مینویسم- کرکره ها را پائین کشیده و تعطیل است. حتا برای تحریک و تشویق خودم به نوشتن, وبلاگ جدیدی راه اندازی کردم تا در آن مطالب تخصصی در مورد مقوله نور و تصویر بنویسم اما نشد که نشد.(به محض نوشتن اولین پست درست و حسابی لینکش را اینجا می گذارم).امیدوارم پیش از آنکه دچار یاس فلسفی بشوم این دوره تمام شود.از راه حل های پیشنهادی دوستان - ترجیحا غیر نیهیلیستی - ضمن سپاس فراوان استقبال می شود