باد شرقی

Monday, January 16, 2006

از سه شنبه پروژه جدید شروع می شه و حدود 2 ماه طول می کشه.طبعا کمتر فرصت آپ کردن پیدا می شه اما فرصت سر زدن به دوستان هر جور شده به وجود میاد

به امید دیدار

Saturday, January 14, 2006

شد 14 مرتبه
چقدر معرکه است این روز شغال

Friday, January 13, 2006

The Dream
By Sylvia Platt

'Last night,' he said, 'I slept well
except for two uncanny dreams
that came before the change of weather
when I rose and opened all
the shutters to let warm wind feather
with wet plumage through my rooms.

'In the first dream I was driving
down the dark in a black hearse
with many men until I crashed
a light, and right away a raving
woman followed us and rushed
to halt our car in headlong course.

'Crying, she came to the island
where we stopped, and with a curse
demanded that I pay a fine
for being such a rude assailant
and damaging the whole unseen
lighting plant of the universe.

'Behind me then I heard a voice
warning me to hold her hand
and kiss her on the mouth for she
loved me and a brave embrace
would avoid all penalty.
"I know, I know," I told my friend.

'But yet I waited to be lined
and took the woman's bright subpoena
(while she washed the way with tears),
then drove to you upon the wind.
I do not tell you the nightmare
which occurred to me in China.'

Thursday, January 12, 2006

پر اضطراب ترین روزهای زندگیم را سپری می کنم.کاری دردناک تر از تماشای مادر در حالی که با بیماری هولناکی دست و پنجه نرم می کند سراغ دارید؟کاری عذاب آورتر از دیدن ذره ذره آب شدن وجود مقدسش می شناسید؟
به یاد ندارم در برابر چیزی این گونه ضعیف ومستاصل بوده باشم. قطعا تلخیم در پست های اخیر را درک می کنید.و البته تلاش می کنم در نوشته های آینده اثری ازآن به جا نگذارم
........................
وجود نازکش آزرده گزند مباد

Thursday, January 05, 2006

تاخیر

این روزها حالم از خودم به هم می خورد.تنبلی هم حدی دارد(البته این کم اهمیت ترین علت خود حال به هم زنی پیش گفته است).تنبلی آن هم در مورد سلامتی نوبر است
بهمن ماه سال گذشته ,مچ دست چپم برای دومین بار از یک نقطه دچار شکستگی شد.بیش از یازده ماه است که دردش را تحمل میکنم و شش ماه است که مشخص شده دستم به جراحی نیاز دارد.اما امان از این تنبلی.حالا که یک هفته است درد امانم را بریده ,تازه به فکر افتاده ام
و جالب این که این اتفاق در آستانه یک پروژه جدید افتاده است.خدا به خیر بگذراند.پارسال چهار روز پایانی پروژه ای که سر صحنه اش دستم به این روز افتاد را با دست گچ گرفته پشت دوربین ایستادم.آیا امسال هم؟
................
آپدیت نکردن دو هفته ای اینجا ربطی به موارد بالا نداشت.به دلایلی حسش نبود
................

پ.ن
هر دو بار دستم سر صحنه و در هنگام کار شکست.پس من هم یک پا جانبازم.نه؟